.خدايي كه من در كتاب مقدس يافتم.

خدايي كه من در كتاب مقدس يافتم.

 

 

 

 

 

 

كتاب مقدس را ورداشتم و ورق زدم

اولش يك سري پيش داوري داشتم ولي كم كم صحنه تفكرم بهم ريخت

اون خداي را كه فكر ميكردم شخصيتش عوض شد

ولي با خودم گفتم شايد من نمي فهمم و اشتباه برداشت ميكنم

و تصميم گرفتم اين مطالب را با ديگران هم در ميان بگذارم

شايد يك راه حلي به من ارايه دهند

ولي ...

(يه گله كوچولو)

بعضي ها آمدند و من را متهم كردند

برخي به جاي اينكه پاسخ بدند راه ديگري در پيش گرفتند

برخي به من گفتند جواب اين است و وقتي دليل آن را طلبيدم انگشت اتهام به من دراز كردند

برخي مشفقانه من را به ترك اين سوالاتم دعوت نمودند

و عده اي با تعجب مي پرسيدند مگه ميشود خدا اين گونه باشد ولي نگفتند چرا در كتاب مقدس اينگونه شده

خدا در کتاب مقدس

 

  ۱- اين مقاله تكه هايي از متن ايات كتاب مقدس با ادرس هست

  ۲ -در آوردن متن هيچ گونه حذف و اضافه اي صورت نگرفته

  ۳- من داوري نميكنم فقط سوال ميكنم آيا واقعا خدا از منظر مسيحيان همين گونه هست؟

  ۴- در صورتي كه جوابي قانع كننده براي هرگزينه يافتيد محبت كنيد و با ذكر دليل آن برايم بنويسيد

  ۵- بازهم تكرار ميكنم قصد من مناظره يا تبليغ بر روي مسيحيان نيست بلكه گفتماني براي يك فهم

  ۶- ترجمه اي كه متنهاي زير از آنها استفاده شده ترجمه قديم كتاب مقدس(دقيقترين ترجمه) هست

در ضمن باید بگویم این تمام مباحثی که در باره خد ا جمع کردم نیست

و البته در کتاب مقدس آیاتی در باره رحمت ومحبت خداوند هم وجود دارد ولی چون این آیات مشترک است و لذا جای مطرح کردن آن را ندیدم 

 

با هم می خوانیم

خدا از بینی اش دود و از دهانش آتش متصاعد می شود

۱- آنگاه زمین متزلزل و مرتعش گردید و اساس های آسمان بلرزیدند و از حدّت خشم او متحرک گردیدند. از بینی وی دود متصاعد شد و از دهان او آتش سوزان در آمد و اخگرها از آن افروخته گردید. و او آسمان ها را خم کرده، نزول فرمود و تاریكی غلیظ زیر پایهایش بود. بر کروبین سوار شده، پرواز نمود، و بر بالهای باد نمایان گردید. (دوم سموئیل 22 / 8 ـ 11)

 

۲- او آواز مرا از هیکل خود شنید و استغاثة من به حضورش به گوش وی رسید. زمین متزلزل و مرتعش شده، اساس کوهها بلرزند و متزلزل گردید چونکه خشم او افروخته شد. دُخان از بینی او برآمد و نار از دهانش ملتهب گشت و آتشها از آن افروخته گردید. آسمان را خم کرده، نزول فرمود و زیر پای وی تاریکی غلیظی می بود. بر کروبی سوار شده، پرواز نمود و بر بالهای باد طیران کرد. تاریکی را پردة خود و خیمه­ای گرداگرد خویش بساخت. (مزامیر 18 / 6 ـ 11)

 

خدا خشمگین می شود، کشتار می کند و سپس پشیمان می شود

و خشم خداوند بار دیگر بر اسرائیل افروخته شد. پس داود را بر ایشان برانگیزانیده، گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را بشمار.» و پادشاه به سردار لشکر خود یوآب که همراهش بود، گفت: «الآن در تمامی اسباط اسرائیل از دان تا بئر شبع گردش کرده، قوم را بشمار تا عدد قوم را بدانم.» و یوآب به پادشاه گفت: «حال یَهُوَه، خدای تو، عدد قوم را هر چه باشد، صد چندان زیاده کند، و چشمان آقایم، پادشاه، این را ببیند. لیکن چرا آقایم، پادشاه، خواهش این عمل دارد؟» اما کلام پادشاه بر یوآب و سرداران لشکر غالب آمد و یوآب و سرداران لشکر از حضور پادشاه برای شمردن قوم اسرائیل بیرون رفتند. (....)

ـ و یوآب عدد شمرده شده گان قوم را به پادشاه داد: از اسرائیل هشتصد هزار مرد جنگی شمشیر زن و از یهودا پانصد هزار مرد بودند. و داود بعد از آنکه قوم را شمرده بود، در دل خود پشیمان گشت. پس داود به خداوند گفت: «در این کاری که کردم، گناه عظیمی ورزیدم و حال ای خداوند گناه بندة خود را عفو فرما زیرا که بسیار احمقانه رفتار نمودم». و بامدادان چون داود برخاست، کلام خداوند به جاد نبی که رایی داود بود، نازل شده، گفت: «برو داود را بگو خداوند چنین می­گوید: سه چیز پیش تو می­گذارم پس یکی از آنها را برای خود اختیار کن تا برایت به عمل آورم.» پس جاد نزد داود آمده، او را مخبر ساخت و گفت: «آیا هفت سال قحط در زمینت بر تو عارض شود، یا سه ماه از حضور دشمنان خود فرار نمایی و ایشان تو را تعاقب کنند، یا وبا سه روز در زمین تو واقع شود. پس الان تشخیص نموده، ببین که نزد فرستندة خود چه جواب ببرم.» داود به جاد گفت: «در شدّت تنگی هستم. تمنّا اینکه به دست خداوند بیفتیم زیرا که رحمتهای او عظیم است و به دست انسان نیفتم.»

پس خداوند وبا بر اسرائیل از آن صبح تا وقت معیّن فرستاد و هفتادهزار نفر از قوم، از دان تا بئر شَبَع مُردند. و چون فرشته، دست خود را بر اورشلیم دراز کرد تا آن را هلاک سازد، خداوند از آن بلا پشیمان شد و به فرشته­ای که قوم را هلاک می­ساخت گفت: «کافی است! حال دست خود را باز دار.» و فرشتة خداوند نزد خرمنگاه اَرُونه یَبُوسی بود. و چون داود، فرشته­ای را که قوم را هلاک می­ساخت دید، به خداوند عرض کرده، گفت: «اینک من گناه کرده­ام و من عصیان ورزیده­ام. امّا این گوسفندان چه کرده­اند؟ تمنّا اینکه دست تو بر من و بر خاندان پدرم باشد.» و در آن روز جاد نزد داود آمده، گفت: «برو و مذبحی در خرمنگاه اَرُونة یبوسی برای خداوند برپا کن.» (.......)

ـ و داود در آنجا مذبحی برای خداوند بنا نموده، قربانی­های سوختنی و ذبایح سلامتی گذرانید. پس خداوند به جهت زمین اجابت فرمود و وبا از اسرائیل رفع شد. (دوم سموئیل 24 / 1ـ24)

 

خدا پیمان می­شکند

بنابراین یَهُوَه، خدای اسرائیل می­گوید: البته گفتم که خاندان تو و خاندان پدرت به حضور من تا به ابد سلوک خواهند نمود. لیکن الآن خداوند می­گوید: حاشا از من! زیرا آنانی که مرا تکریم نمایند، تکریم خواهم نمود و کسانی که مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد. (اول سموئیل 2 / 30)

 

 

1ـ خدا نمي داند

2ـ خداوند نمی خواست آدم عاقل شود مار باعث شد

3ـ خدا  راه مي رود

ومار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هُشیارتر بود. و به زن گفت: «آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همة درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «از میوة درختان باغ می خوریم، لکن از میوة درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.» مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس از میوه اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند. و آواز خداوند خدا را شنيدند كه در هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مي خراميد.

گفت: «که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری، خوردی؟» آدم گفت: « این زنی که قرین من ساختی، وی از میوة درخت به من داد که خوردم.» پس خداوند خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار مرا اغوا نمود که خوردم.» پس خداوند خدا به مار گفت: «چونکه این کار کردی، از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون­تر هستی! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد. و عداوت در میان تو و زن، و در میان ذُرّیَت تو و ذریت وی می گذارم. او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه وی را خواهی کوبید.» (پیدایش 3 / 1 ـ 15)

 

خدا دید اگر آدم از درخت حیات بخورد، مثل خدا شود و لذا او را از باغ عدن بیرون کرد

و خداوند خدا گفت: «همانا انسان مثل یکی از ما شده است، که عارف نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد، و تا به ابد زنده ماند.» پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود، بکند. پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند. (پیدایش 3 / 22 ـ 24)

 

 

 

خدا آدرس خانه ها را اشتباه می کند

و خداوند موسی و هارون را در زمین مصر مخاطب ساخته، گفت:... که در دهم این ماه هر یکی از ایشان بره ای به حسب خانه های پدران خود بگیرند، ... و تمامی انجمن جماعت بنی اسرائیل آن را در عصر ذبح کنند و از خون آن بگیرند، و آن را بر هر دو قایمه، و سر در خانه که در آن، آن را می خورند، بپاشند. ...

«و در آن شب از زمین مصر عبور خواهم کرد، و همه نخست زادگان زمین مصر را از انسان و بهایم خواهم زد، و بر تمامی خدایان مصر داوری خواهم کرد. من یهوه هستم. و آن خون علامتی برای شما خواهد بود بر خانه هایی که در آنها می باشید. و چون خون را ببینم، از شما خواهم گذشت و هنگامی که زمین مصر را می زنم، آن بلا برای هلاک شما بر شما نخواهد آمد. و آن روز، شما را برای یادگاری خواهد بود، و در آن، عیدی برای خداوند نگاه دارید، و آن را به قانون ابدی، نسلاً بعد نسل عید نگاه دارید»...

پس موسی جمیع مشایخ اسرائیل را خوانده، بدیشان گفت: «بروید و بره ای برای خود موافق خاندانهای خویش بگیرید، و فِصَح را ذبح نمایید. و دسته ای از زوفا گرفته، در خونی که در طشت است فرو بَرید، و بر سر در و دو قایمة آن، از خونی که در طشت است بزنید، و کسی از شما در خانة خود تا صبح بیرون نرود. زیرا خداوند عبور خواهد کرد تا مصریان را بزند و چون خون را بر سر در و دو قایمه اش بیند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد که هلاک کننده به خانه های شما در آید تا شما را بزند. و اين امر را براي خود و پسران خود به فريضة ابدي نگاه داريد (خروج 12 / 1 ـ 24)

 

خدا با یعقوب کشتی می گیرد

و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی می گرفت. و چون او دید که بر وی غلبه نمی یابد، کف ران یعقوب را لمس کرد، و کف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد. پس گفت: «مرا رها کن زیرا که فجر می شکافد.» گفت: « تا مرا برکت ندهی، تو را رها نکنم.» به وی گفت: «نام تو چیست؟» گفت: «یعقوب.» گفت: «از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی.» و یعقوب از او سؤال کرده، گفت: «مرا از نام خود آگاه ساز.» گفت: «چرا اسم مرا می پرسی؟» و او را در آنجا برکت داد. و یعقوب آن مکان را «فِنیئیل» ]يعني چهره خدا[ نامیده، (گفت «زیرا خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد» و چون از «فِنوئیل» گذشت، آفتاب بر وی طلوع کرد، و بر ران خود می لنگید. از این سبب بنی اسرائیل تا امروز عِرق النساء را که در کف ران است، نمی خورند، زیرا کف ران یعقوب را در عِرق النساء لمس کرد. (پیدایش 33 / 24 ـ 32)... و خدا بار ديگر بر يعقوب ظاهر شد، وقتي كه از حدّان آرام آمد و او را بركت داد. و خدا به وي گفت: «نام تو يعقوب است اما بعد از اين نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه نام تو اسرائيل خواهد بود» پس او را اسرائيل نام نهاد و خدا وي را گفت «من خداي قادر مطلق هستم بارور و كثير شو...» پس خدا از آنجايي كه با وي سخن گفت از نزد وي صعود نمود و يعقوب ستوني بر پا داشت در جايي كه با وي تكلم نمود، ستوني از سنگ و هديه اي ريختني بر آن ريخت، و آن را به روغن تدهين كرد. پس يعقوب آن مكان را كه خدا با وي در آنجا سخن گفته بود «بيت ئيل» ناميد. (پيرايش 35/9)

 

 

 

 

 

خدا از اتحاد مردم ترسید و در زبانشان تفرقه انداخت

و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ می کردند همواری­ای در زمین شنعار یافتند و در آنجا سکنی گرفتند. و به یکدیگر گفتند: «بیایید، خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم.» و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ. و گفتند: «بیایید شهری برای خود بنها نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم.» و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می­کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت: «همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده­اند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند.» پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند. از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود. (پیدایش 11 / 1 ـ 9)

 

خدا از آفرینش انسان پشیمان می شود

خداوند دید که شرارت انسان در زمین بسیار است، و هر تصور از خیالهای دل وی دائماً محض شرارت است. و خداوند پشیمان شد که انسان را بر زمین ساخته بود، و در دل خود محزون گشت. و خداوند گفت: «انسان را که آفریده­ام، از روی زمین محو سازم، انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چونکه متأسفم شدم از ساختن ایشان».(پیدایش 6 / 5 ـ 7)

 

 

 

 

نزول خداوند در دود غلیظ

وقتی قوم اسرائیل رعد و برق و بالا رفتن دود را از کوه دیدند و صدای شیپور را شنیدند، از ترس لرزیدند. آنها در فاصله ای دور از کوه ایستادند و به موسی گفتند: «تو پیام خدا را بگیر و به ما برسان و ما اطاعت می کنیم. خدا مستقیما با ما صحبت نکند، چون می ترسیم بمیریم»

موسی گفت : «نترسید، چون خدا برای این نزول کرده  که قدرت خود را بر شما ظاهر سازد تا از این پس از او بترسید و گناه نکنید.» در حالی که همه قوم آنجا ایستاده بودند، دیدند که موسی به ظلمت غلیظی که خدا در آن بود، نزدیک شد. (خروج 21 / 18 ـ 21) ترجمه تفسيري

 

 

 

 

خدا دروغ می گوید

خداوند خدا آدم را امر فرموده، گفت: «از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن خوردی، هر آینه خواهی مرد.» (پیدایش 2 / 15 ـ 17)

و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هُشیارتر بود. و به زن گفت: «آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: « از میوة درختان باغ مي خوريم لكن از ميوه درختي كه در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید» مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.» (پیدایش 3 / 1 ـ 5)

 

 

 

ابراهیم پای خداوند را می شوید و برای او غذا تهیه می کند و با او بحث می کند

و خداوند در بلوطستان ممری، بر وی ظاهر شد، و او در گرمای روز به در خیمه نشسته بود. ناگاه چشمان خود را بلند کرده، دید که اینک سه مرد در مقابل او ایستاده اند. و چون ایشان را دید، از در خیمه به استقبال ایشان شتافت، و رو بر زمین نهاد و گفت: «ای مولا، اکنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزد بنده خود مگذر. اندک آبی بیاورند تا پای خود را شسته، در زیر درخت بیارامید، و لقمه نانی بیاورم تا دلهای خود را تقویت دهید و پس از آن روانه شوید، زیرا برای همین شما را بر بندة خود گذر افتاده است.» گفتند: «آنچه گفتی بکن.» پس ابراهیم به خیمه، نزد ساره شتافت و گفت: سه کیل از آرد مَیدَه به زودی حاضر کن و آن را خمیر کرده، گِرده ها بساز»... و ابراهيم به سوي رمه شتافت و گوساله نازك خوب گرفته به غلام خود داد تا بزودي آن را طبخ نمايد و شير و گوساله اي كه ساخته بود گرفته پيش روي ايشان گذاشت و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند (پیدایش 18 / 1 ـ 8)

ابراهيم با خداوند بحث ميكند

 پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سُدُوم شدند، و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود و خداوند گفت: «آيا آنچه من مي كنم، از ابراهيم مخفي دارم؟ و حال آنكه از ابراهيم هر آينه امتي بزرگ و زورآور پديد خواهد آمد، و جميع امت هاي جهان از او بركت خواهند يافت. زيرا او را مي شناسم كه فرزندان وا هل خانة خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طريق خداوند را حفظ نمايند، و عدالت و انصاف را بجا آورند، تا خداوند آنچه به ابراهيم گفته است، به وي برساند.» پس خداوند گفت: «چونكه فرياد سُدوم و عَموره زياد شده است، و خطاياي ايشان بسيار گران، اكنون نازل مي شوم تا ببينم موافق اين فريادي كه به من رسيده، بالتّمام كرده اند. و الاّ خواهم دانست.» آنگاه آن مردان از آنجا به سوي سدوم متوجه شده، برفتند. و ابراهيم در حضور خداوند هنوز ايستاده بود. و ابراهيم نزديك آمده، گفت: «آيا عادل را با شرير هلاك خواهي كرد؟ شايد در شهر پنجاه عادل باشند، آيا آن را هلاك خواهي كرد و آن مكان را به خاطر آن پنجاه عادل كه در آن باشند، نجات نخواهي داد؟ حاشا از تو كه مثل اين كار بكني كه عادلان را با شريران هلاك سازي و عادل و شرير مساوي باشند. حاشا از تو! آيا داور تمام جهان، انصاف نخواهد كرد؟» خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم يابم، هر آينه تمام آن مكان را به خاطر ايشان رهايي دهم.» ابراهيم در جواب گفت: «اينك من كه خاك و خاكستر هستم، جرأت كردم كه به خداوند سخن گويم. شايد از آن پنجاه عادل، پنج كم باشد. آيا تمام شهر را به سبب پنج، هلاك خواهي كرد؟» گفت: «اگر چهل و پنج در آنجا يابم، آ‹ را هلاك نكنم». بار ديگر بدو عرض كرده، گفت: «هرگاه در آنجا چهل يافت شوند؟» گفت: «به خاطر چهل آن را نكنم». گفت: «زنهار غضب خداوند افروخته نشود تا سخن گويم. شايد در آنجا سي پيدا شوند؟» گفت: «اگر در آنجا سي يابم، اين كار را نخواهم كرد.» گفت: «اينك جرأت كردم كه به خداوند عرض كنم. اگر بيست در آنجا يافت شوند؟» گفت: «به خاطر بيست آن را هلاك نكنم.» گفت: «خشم خداوند، افروخته نشود تا اين دفعه را فقط عرض كنم، شايد ده در آنجا يافت شوند؟» گفت: «به خاطر ده آن را هلاك نخواهم ساخت.» پس خداوند چون گفتگو را با ابراهيم به اتمام رسانيد، برفت و ابراهيم به مكان خويش مراجعت كرد. (پيدايش 19 / 16 ـ 33)

 

   

 

 

خدائی که از آفرینش انسان پشیمان می شود

خدایی که من از کتاب مقدس شناختم اینچنین است  

نه توجیه میکنم  نه مغالطه متن کتاب مقدس را آوردم

آگر اشتباه میکنم راهنماییم کنید

خدائی که از آفرینش انسان پشیمان می شود

خداوند دید که شرارت انسان در زمین بسیار است، و هر تصور از خیالهای دل وی دائماً محض شرارت است. و خداوند پشیمان شد که انسان را بر زمین ساخته بود، و در دل خود محزون گشت. و خداوند گفت: «انسان را که آفریده­ام، از روی زمین محو سازم، انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را، چونکه متأسفم شدم از ساختن ایشان»

.(پیدایش 6 / 5 ـ 7)